ترسم که اشک در غمِ ما پردهدر شودوین رازِ سر به مُهر به عالَم سَمَر شودگویند سنگ لَعل شود در مَقامِ صبرآری شود، ولیک به خونِ جگر شودخواهم شدن به میکده گریان و دادخواهکز دستِ غم خلاصِ من آن جا مگر شوداز هر کرانه تیرِ دعا کردهام روانباشد کز آن میانه یکی کارگر شودای جان حدیثِ ما بَرِ دلدار بازگولیکن چنان مگو که صبا را خبر شوداز کیمیایِ مِهر تو زر گشت رویِ منآری به یُمْنِ لطفِ شما خاک زر شوددر تنگنایِ حیرتم از نخوت رقیبیا رب مباد آن که گدا معتبر شودبس نکته غیرِ حُسن بِباید که تا کسیمقبولِ طبعِ مردم صاحب نظر شوداین سرکشی که کنگره کاخِ وصل راستسرها بر آستانهٔ او خاک در شودحافظ چو نافهٔ سرِ زلفش به دستِ توستدم درکش ار نه بادِ صبا را خبر شود(غزلیات حافظ) + نوشته شده در پنجشنبه هفدهم فروردین ۱۴۰۲ساعت ۷:۵۵ ق.ظ  توسط حاج احمد کمیجانی | بخوانید, ...ادامه مطلب