مولانا » دیوان شمس » غزلیات »
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد . به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران . به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
ترازو گر نداری پس تو را زو رهزند هر کس . یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد
تو را بر در نشاند او به طراری که میآید . تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
به هر دیگی که میجوشد میاور کاسه و منشین . که هر دیگی که میجوشد درون چیزی دگر دارد
نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد . نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد
بنال ای بلبل دستان ازیرا ناله مستان . میان صخره و خارا اثر دارد اثر دارد
بنه سر گر نمیگنجی که اندر چشمه سوزن . اگر رشته نمیگنجد از آن باشد که سر دارد
چراغست این دل بیدار به زیر دامنش میدار . از این باد و هوا بگذر هوایش شور و شر دارد
چو تو از باد بگذشتی مقیم چشمهای گشتی . حریف همدمی گشتی که آبی بر جگر دارد
چو آبت بر جگر باشد درخت سبز را مانی . که میوه نو دهد دایم درون دل سفر دارد
+ نوشته شده در دوشنبه چهاردهم شهریور ۱۴۰۱ساعت ۵:۳۰ ب.ظ  توسط حاج احمد کمیجانی |
حاج احمد کمیجانی...
ما را در سایت حاج احمد کمیجانی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : ahmadkomijaneo بازدید : 149 تاريخ : دوشنبه 28 شهريور 1401 ساعت: 5:19